انتظار...
گر چه آتشکده ی شیشه و سنگ است دلم
نفسی با دل من باش که تنگ است دلم
اوج تنهایی من خلسه آواز کسی است
دل طوفانی من عاشق دریا نفسی است
چه کنم با که بگویم که چه دردی است مرا
یا چرا واهمه از سایه ی مردی است مرا
آن که می آید و تیغی به کف اندر دارد
ذوالجناح دگر و هیبت دیگر دارد
مکتوب شده در جمعه 89/4/18ساعت
6:28 عصر توسط علیرضا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |